کد مطلب:28496 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:119

احتجاج هایی با عایشه












2198.الفتوح: صبحگاهان، علی علیه السلام زید بن صوحان و عبد اللَّه بن عبّاس را فراخواند و بدانان فرمود: «نزد عایشه بروید و به وی بگویید: آیا خداوند- تبارك و تعالی- به تو فرمان نداد كه در خانه ات بنشینی؟ با تو حیله كرده اند و تو فریب خورده ای.تو را به راه انداختند و تو نیز به راه افتادی.از خدایی كه بازگشت و مَعادت به سوی اوست، بترس و به سویش توبه كن كه او توبه را از بندگانش می پذیرد. مبادا خویشاوندی طلحه و علاقه به عبد اللَّه بن زبیر، به كارهایی وادارت كند كه به سوی آتش كشانده شوی!».

آن دو نزد عایشه رفتند و پیام علی علیه السلام را به وی رساندند.

عایشه گفت: من چیزی در پاسخ شما نخواهم گفت؛ زیرا می دانم در برابر استدلال های علی بن ابی طالب، مرا قدرت پاسخ نیست.

آن دو بازگشتند و جریان را با علی علیه السلام درمیان نهادند.[1].

2199.تاریخ الطبری- به نقل از قاسم بن محمّد-: جاریة بن قُدامه سعدی پیش آمد و گفت: ای اُمّ المؤمنین! به خدا سوگند، كشته شدن عثمان بن عفّان، ساده تر از بیرون آمدن تو از خانه و سوارشدن بر این شتر لعنتی و در برابر اسلحه ها قرار گرفتن است.تو از جانب خداوند، حرمتی و حجابی داشتی؛ ولی حجاب خود را دریدی و حرمت خویش را شكستی. به راستی كه هركس جنگ با تو را روا بداند، كشتن تو را هم روا می داند. اگر با میل خود به سوی ما آمده ای، به خانه ات بازگرد، و اگر با اكراه آمده ای، از مردمْ كمك بخواه.[2].

2200.المحاسن والمساوی- به نقل از حسن بصری-: اَحنف بن قیس در جنگ جمل به عایشه گفت: ای اُمّ المؤمنین! آیا پیامبر خدا این حركت را به تو گوشزد كرده بود؟

عایشه گفت: نه به خدا!

پرسید: آیا آن را در جایی از كتاب خداوند متعال یافتی؟

گفت: ما چیزی جز آنچه شما می خوانید، نمی خوانیم.

پرسید: آیا سراغ داری كه پیامبر خدا، آن هنگام كه مسلمانان اندك بودند و مشركانْ بسیار، حتی در یك مورد از زنانش كمك بگیرد؟

گفت: نه به خدا!

احنف گفت: پس اینك گناه ما چیست؟![3].

2201.فتح الباری- به نقل از حسن-: عایشه، كسی را به سوی ابوبكره فرستاد. ابوبكره گفت: تو [ برای مؤمنانْ] مادری و حقّت بزرگ است؛ ولی شنیدم كه پیامبر خدا می فرمود: «گروهی كه زنی بر آنان حكم رانَد، رستگار نمی شوند».[4].

2202.مروج الذهب: عمّار بن یاسر، میان دو لشكر ایستاد و گفت: ای مردم! شما نسبت به پیامبرتان انصاف به خرج ندادید.همسران خود را در پرده نگاه داشتید و همسر او را در برابر شمشیرها قرار دادید.

عایشه بر روی شتر و در كجاوه ای سوار بود كه كناره هایش از چوب بود و آن را با پَلاس و پوست گاو، پوشانده بودند و روی آن، نَمَد كشیده بودند و آن را با زره آهنین، مجهّز ساخته بودند.

عمّار به وی نزدیك شد و بانگ برآورد: به چه چیزی فرا می خوانی؟

عایشه گفت: به خونخواهی عثمان.

عمّار گفت: خداوند، همین امروز، تجاوزپیشه و جوینده غیر حق را بكشد. ای مردم! به راستی كه شما می دانید كدام یك از ما طرفدار كشتن عثمان بودیم.[5].

2203.مجمع الزوائد- به نقل از سعید بن كُوز-: در جنگ جمل به همراه مولای خود بودم.سواره ای پیش آمد و گفت: ای اُمّ المؤمنین!

عایشه گفت: بپرسید او كیست.

گفته شد: كیستی؟

گفت: من عمّار بن یاسرم.

عایشه گفت: به وی بگویید: چه می خواهی؟

گفت: تو را به خداوند كه قرآن را در خانه تو بر پیامبر خدا نازل كرد، سوگند، آیا می دانی كه پیامبر خدا، علی علیه السلام را جانشین بر اهل خود و نسبت به اهلش قرار داد؟

عایشه گفت: آری به خدا!

عمّار گفت: پس چه می خواهی؟

عایشه گفت: خون امیر المؤمنین عثمان را می جویم.

[ راوی گوید:] سپس [ عمّار با او] سخن گفت. آن گاه چهار اسبْ سوار دیگر آمدند. مردی از میان آنان بر آنها بانگ زد.عایشه گفت: به پروردگار كعبه سوگند كه او پسر ابو طالب است.از او بپرسید كه كیست و چه می خواهد.

گفتند: كیستی؟

گفت: من علی بن ابی طالبم.

عایشه گفت: از او بپرسید كه چه می خواهد.

گفتند: چه می خواهی؟

فرمود: «تو را به خدایی كه قرآن را بر پیامبر خدا در خانه تو نازل كرد، سوگند، آیا می دانی كه پیامبر خدا مرا بر اهل خود و در میان آنان جانشین خویش قرار داد؟»

عایشه گفت: آری به خدا!

فرمود: «پس چه می خواهی؟»

عایشه گفت: از امیر المؤمنین عثمان، خونخواهی می كنم.

فرمود: «قاتلان عثمان را نشانم ده!».سپس بازگشت و پیكار درگرفت.[6].

2204.المحاسن والمساوی- به نقل از سالم بن ابی جعد-: چون جنگ جملْ اتّفاق افتاد، عایشه در كجاوه ای آهنین پیش آمد.او از سوراخی كه برای كجاوه اش ساخته بودند، بیرون را نگاه می كرد. به مردی از تیره ضِبّه كه زمام شتر هفت یا نُه ساله اش را گرفته بود، گفت: علی بن ابی طالب را كجا می بینی؟

مرد گفت: او آن جا ایستاده و دست ها را به سوی آسمان بلند كرده است.

عایشه نگاه كرده و گفت: چه قدر به برادرش شبیه است!

مرد ضِبّی پرسید: برادرش كیست؟

عایشه گفت: پیامبر خدا.

مرد گفت: پس روا نمی بینم با مردی پیكار كنم كه برادر پیامبر خداست. زمام شتر وی را رها كرد و به سوی علی علیه السلام رفت.[7].









    1. الفتوح: 467/2.
    2. تاریخ الطبری: 465/4، الكامل فی التاریخ: 318/2، الإمامة والسیاسة: 88/1.
    3. المحاسن والمساوئ: 49.
    4. فتح الباری: 56/13.
    5. مروج الذهب: 370/2.
    6. مجمع الزوائد: 12038/479/7.نیز، ر.ك: الإیضاح: 77، سعد السعود: 237.
    7. المحاسن والمساوئ: 49.